شبهپژوهشها چه نوع پژوهشهایی هستند؟ آیا اساساً میتوان آنها را پژوهشنامید؟ شبهپژوهشها چگونه بهعنوان حلقۀ مفقوده پژوهش عمل میکنند؟ و بهواقع، آیا میان حجم شبهپژوهشها در یک کشور و میزان توسعهنیافتگی آن رابطهای وجود دارد؟ اینها بخشهایی از مسائل و پرسشهایی بودند که در یادداشتهای هفته پژوهش سالهای 1393 و 1394 خود در خبرگزاری ایران آنلاین به اشتراک گذاشته و برای نخستین بار اصطلاح شبهپژوهشها را برای مقالههای ضعیفی که برخی از نویسندگان بر اساس فشارهای آموزش عالی، در مدت زمانی محدود و با کیفیتی بسیار پائین در نشریات منتشر میکنند بکار گرفته و تأکید کرده بودم که شبهپژوهشها که در ظاهر نام پژوهش به خود میگیرند را نباید پژوهش نامید؛ چرا که بدلیل دارا نبودن شرایط و ویژگیهای کیفیتی لازم، فاقد هرگونه توان تأثیرگذاری بر چرخه علم و دانش بوده و قادر نیستند در راستای رفع مشکلات جامعه و توسعۀ علم و فناوری گامی هر چند کوچک بردارند. در آن دو یادداشت سعی بر آن بود این دیدگاه به اشتراک گذاشته شود که بسیاری از پژوهشهایی که نام پژوهش به آنها اطلاق میشود، در واقع پژوهش نیستند و «شبهپژوهش» محسوب میشوند؛ چرا که نه از نفوذ بالا در آنها خبری هست و نه از کیفیتی مطلوب. در آنجا سعی شد این نکته تبیین شود که هیچگاه «شبه پژوهشها» یا به عبارتی «پژوهشهای ضعیف» نمیتوانند زمینهساز توسعه علمی کشور باشند و بر این نکته تأکید شد که میان تعداد «شبهپژوهشها» یا «پژوهشهای ضعیف» و میزان توسعهیافتگی کشورها رابطه وجود دارد. واقعیت این است که نویسندگان این نوع مقالهها- که عمدتاً در میان اعضای هیئت علمی، دانشجویان یا داوطلبان ورود به مقاطع تحصیلات تکمیلی یافت میشوند- عمدتاً بر مبنای نیازهای زودگذر و ضرورتهای شغلی یا تحصیلی که آئیننامهها و دستورالعملهای موجود در نظام آموزش عالی به آن دامن میزند، در مدت زمانی محدود نیازمند انتشار سریع مقالهها و آثار خود هستند و تحت تأثیر همین فشارها، حتی ریسک انتشار مقاله در نشریات بیکیفیت را نیز میپذیرند. برخی از این افراد، پس از انتشار مقالههایشان از بیاعتبار بودن مجلاتشان آگاه شده و متضرر میشوند و برخی دیگر نیز هیچگاه از این واقعیت مطلع نمیشوند. بیتردید همواره شناسایی و معرفی مجموعه عواملی که به عنوان زمینهساز تولید، ترویج و انتشار شبهپژوهشها در کشور عمل میکنند برای هر ذهن مشتاقی که در حوزه آموزش عالی و توسعه علمی قلم میزند و فعالیت میکند به روشنی میسر است. اما آنچه بیش از همه ضروری به نظر میرسد، ذکر مجموعه نکتههایی در این راستاست که باید در برنامهریزیها و سیاستگذاریهای کلان پژوهشی در کشور، به صورتی ویژه مورد توجه قرار گیرد و بهتدریج نظام علمی و دانشگاهی کشور را از شبهپژوهشها و آسیبهای آن رهایی بخشد و موجبات افزایش سهم پژوهشهای باکیفیت و بانفوذ را فراهم آورد. در واقع، آنچه هماکنون بیش از هر چیز اهمیت دارد، این نکته است که بهراستی در کشور ما چه عواملی زمینهساز انجام و انتشار این پژوهشهای ضعیف یا همان شبهپژوهشها هستند و نظام علمی و آموزشی چگونه میتواند از این نوع آسیبها رهایی یابد و چرخ توسعۀ علمی کشور را بدون اصطحکاک با شبهپژوهشها، به صورتی روانتر به حرکت درآورد؟ آیا نمیبایست در کنار آئیننامههایی که انتشار مقاله در مدت زمانی مشخص را الزامی معرفی میکنند، الزاماتی نیز برای مدیریت، کنترل و اعتبارسنجی همین مقالات در نظر گرفته میشد؟ آیا نباید به منظور مدیریت و کنترل این روند فزایندۀ شبهپژوهشها، متخصصان علمسنجی را که در زمینۀ سنجش و ارزیابی کیفیت تولیدات علمی متخصص هستند در سطح وسیعتری بکار گرفت و با نقشآفرینی آنها این روند را مدیریت و کنترل کرده و بهبود بخشید؟ واقعیت این است که منطقاً حتی آئیننامهها و دستورالعملهای نظام آموزش عالی کشور که بدلیل ایجاد محدودیت زمانی در انتشار مقاله، عملاً به روند افزایش شبهپژوهشها دامن میزنند نیز چنین رد پایی که خواهان انتشار مقاله به هر قیمتی و با هر کیفیتی باشند دیده نمیشود. پس مشکل کجاست؟ علاوه بر این، چرا شبهپژوهشها در برخی از دانشگاهها به درستی مدیریت و کنترل نمیشوند و این نوع مقالهها به راحتی از فیلتر اعتبارسنجی دانشگاه عبور کرده و توسط دانشگاه مورد پذیرش قرار میگیرند و برعکس در برخی دیگر از دانشگاهها، این اعتبارسنجی و کنترل به خوبی و با دقت بسیار بالایی صورت میپذیرد؟ پاسخ روشن است. شناسایی و تفکیک شبهپژوهشها از پژوهشهای واقعی و باکیفیت، نیازمند دارا بودن دانش و تخصص لازم در این زمینه است. اینکه کدام پژوهشها در چه سطحی از کیفیت قرار دارند و چگونه میتوان پژوهشهای واقعی و ناب را از شبهپژوهشها تفکیک کرد، نیازمند در اختیار داشتن دانشی است که نزد دانشآموختگان علمسنجی قرار دارد. دانشآموختگانی که در این زمینه تحصیل کرده و دوره دیدهاند و خوشبختانه چنین امکانی در ایران نیز فراهم شده است. هیچگاه نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که این دانشآموختگان سرمایههای ملی آموزش عالی هستند و باید به نحو مطلوب از آنها بهره جست. بنابراین، سؤال مهم این است که آیا نظام آموزش عالی که انتشار مقاله را از الزامات شغلی اعضای هیئت علمی یا الزامات تحصیلی دانشجویان و داوطلبان ورود به دورههای تحصیلات تکمیلی معرفی میکند، تاکنون برای مدیریت و کنترل آسیبهای احتمالی این الزامات نیز چارهای اندیشیده و توانسته است دانشگاهها را ملزم به بهرهمندی از ظرفیتهای متخصصان و دانشآموختگان علمسنجی کند؟ به راستی تاکنون در این زمینه به چه میزان موفق عمل کرده است؟ آیا نظام آموزش عالی کشور تاکنون به موشکافی پاسخ این پرسش مهم پرداخته است که چرا میزان شبهپژوهشها در آن دسته از دانشگاهها که با قدرت از متخصصان علمسنجی برای مدیریت و اعتبارسنجی پژوهشها استفاده میکنند نسبت به دانشگاههایی که در این عرصه از این متخصصان و دانشآموختگان بهره نمیبرند، کمتر بوده است؟ بیتردید، عزم جدی برای مقابله با آسیبهای شبهپژوهشها، اقتضا میکند که نظام آموزش عالی کشور به پرسشهایی از این دست بیاندیشد و به آنها پاسخ دهد.